دلم با دلت یکی می شود اگر تو به پایم بمانی
صفحه اصلی | عناوین مطالب | تماس با من | پروفایل | قالب وبلاگ
هیچ وقت قرص هایی که حال آدم را خوب می کنند
جای "خوب هایی" که دل آدم را قرص می کنند، نمی گیرند.
عزت الله انتظامی
خاطرات استاد عزتالله انتظامی
من عزت هستم، عزت یدالله، بچه سنگلج...
ایده این گفت و گو و عکس خاص، «چهار نسل انتظامی» ،کمی قبل از نوروز
امسال و برای شماره ویژه نوروزی به ذهنم آمد. با استاد در میان گذاشتم،
مطلوبشان نبود، پذیرفتم و صبر کردم.
نمیدانستم چه کسی را جانشینشان کنم. تا اینکه در میانه بهار امسال، وقتی
در آلمان برای سومین مرتبه(پس از گاوخونی و حکم) در فیلم زادبوم (ابوالحسن
داودی) همبازی ایشان بودم، پیشنهاد را دوباره مطرح کردم و ایشان نیز با سعه
صدر فراوان پذیرفتند و بالاخره اندکی پیش از سالروز تولدشان این مهم انجام شد.
در هنگام صحبت، همانقدر که حواسم به پرسیدن سوالهای کمتر پرسیده شده بود،
مایل بودم که استاد خسته نشوند. هیچ وقت تصور نمیکردم که 93 دقیقه بدون وقفه
صحبت کنیم. در این میان بینهایت سپاسگزار خانواده محترم آقای مجید انتظامی و
به خصوص دختر مهربانشان هستم که مرا یاری دادند.
در آخر، این مقال را در تابلوی افتخاراتم ثبت میکنم و آن را مدیون آقای بازیگر
سینمایمان هستم که محبتشان شامل من کوچک شد و امیدوارم که از این مصاحبت
راضی بوده باشند. آمین.
* سه تا "خ" را فراموش نکن :
خدا ... خوبی ... خنده ...
* برای سه تا " و " ارزش قائل باش :
وقت ... وفاداری ... وجدان ...
* تو زندگی عاشق سه تا " ص " باشد :
صداقت ... صلح ... صمیمیت ...
* سه تا " الف " را در زندگی از دست نده :
امید ... اصالت ... ادب ...
* سه تا " ش " تو زندگی خیلی تأثیر داره :
شکر خدا ... شجاعت ... شهامت
* آرزوی من برای شما سه تا " س " :
سعادت ... سلامتی ... سربلندی
سلام عزیزان
سلام هموطنان ایران عزیزمان
سلام بر همه هموطنانی که امشب منت بر دل و دیده ما گذاشتید
آمده اید که صدای هنرمند خوش صدا و مردمی و ورزشکار خودتان را
بعد از سالها دوری در این دیار غربت از نزدیک بشنوید
و با احساس خواننده محبوبتان جواد یساری غبار غمی از دل های عاشقاتان بزدایید
امشب می خواهد با صدای خسته اش باز هم برایتان بخواند و شب زیبای شما را چراغانی کند
فضای کوچک میزبان امشب ما را به قلب بزرگ عاشقتان ببخشید
متشکرم
تو مثل طلوع خورشید گاهی سرخی گاهی زردی
تو مثل دوا می مونی که واسه شفای دردی
تو مثل هوا می مونی تو خودت زندگی هستی
به شراب سرخ نابی که من داده ای مستی
واسه مهربونی تو الهی که من بمیرم
توی لحظه های آخر دستای تو رو من بگیرم
الهی الهی الهی الهی من بمیرم
بمیرم که شاید بیایی دستات و بگیرم
برای دانلود روی تصویر زیر کلیک کنید
دو رفیق
دو رفیق در راهی گذر می کردند تا این که به محله کثیف و بدنام شهر رسیدند.
یکی از آن ها اصرار زیادی داشت که شب در آن محل به عیش و عشرت بگذراند ،
اما آن دیگری با وی مخالفت شدیدی کرد و از او خواست که از نیت اش دست بکشد.
متاسفانه نصایحش کارگر نشد و به ناچار دوستش را ترک گفته و با خشم و رنجش
فراوانی از آن جا دور شد. فکربه عمل زشت رفیقش او را بدجوری آشفته خاطر کرده
بود، بنابراین تصمیم گرفت که به معبدی رفته و به سبب اجتناب از گناهی که
مرتکب نشده بود. تشکر کند و کمی کتاب مقدس بخواند.اما وقتی به معبد داخل شد،
اصلا نتوانست از فکر رفیقش رها شود و دائم عمل درستی که خود انجام داده بود
را با کار زشت رفیقش مقایسه می کرد و او را در ذهنش مورد شماتت قرار می داد.
از طرفی آن رفیق خطاکار که به سمت یکی از آن اماکن پست گام بر می داشت،
عمل زشت خود را با تقوی و پرهیزکاری رفیقش مقایسه می کرد و به شدت
در خود احساس حقارت می کرد. در همین زمان زمین لرزه سختی به وقوع
پیوست و همه چیز و همه کس را به کام زمین فرو برد .
بلافاصله ماموران بهشت و جهنم مشغول کار خود شدند، چرا که
سرشان بسیار شلوغ بود. رفیق اول که در منطقه پست شهر جان داده بود توسط
کارکنان بهشت از زیر آوار در آورده شد و با احترام خاصی به سمت بهشت
هدایت شد. او ناگهان از دور دید که دوست پرهیزگارش
در میان ماموران جهنم اسیر و کشان کشان به سمت جهنم برده می شود.
بلافاصله سوال کرد که :
" بایستی اشتباهی رخ داده باشد . "
چرا که دوستش را لایق بهشت می دانست ؛ اما فرشته ای به او پاسخ داد :
" هیچ اشتباهی رخ نداده ! ما فقط دستورات را اجرا می کنیم. "
اما او هم چنان بر سوال خود اصرار می کرد و از مامور بهشت می خواست
که برایش توضیح دهد. مامور پاسخ داد : " در لحظه وقوع زلزله هیچ گناهی
از سوی تو رخ نداده بود، اما فکر تو دائم پیش زهد و تقوی
دوستت و معبدی که او در آن مشغول دعا بودمی چرخید ...و اما
ذهن رفیقت با تحقیر تو و امثال تو، مدام حول و حوش این فکر بود که
چگونه دیگران می توانند به راحتی گناه کنند و راه خطا بپیمایند "
و ادامه داد :
" تحقیر و خرد شماری دیگران و خود را برتر دانستن،
کلید دروازه جهنم برای دوستت شد "
انسان ها شبیه هم عمر نمی کنند
یکی زندگی می کند
یکی تحمل
انسان ها شبیه هم تحمل نمی کنند
یکی تاب می آورد
یکی می شکند
انسان ها شبیه هم نمی شکنند
یکی از وسط دو نیم می شود
دیگری تکه تکه
تکه ها شبیه هم نیستند
تکه ای یک قرن عمر می کند
تکه ای یک روز ...
"رام" باش،
ولی "شیرِ رام" باش!
"موشِ رام" که باشی،
هر وقت هر کس میل مبارکَش
بکشد، له ات می کند!!!
"شیرِ رام" که باشی،
همه حواسشان هست...
ﺑﯿﺒﯿﻦ! ﺍﮔﻪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎﻫﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﻫﻢ ﺑﯿﻨﺎ ﺑﺸﻦ ﺑﺎﺯﻡ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﻣﯿﻤﻮﻧﻦ،
ﯾﮑﯽ ﺗﻮ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺒﯿﻨﯽ ﭼﻘﺪ ﺩﻭﺳِﺖ ﺩﺍﺭﻡ،
ﯾﮑﯽ ﺍﻡ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺳَﻮﺍﯼِ ﺗﻮ ﮐﺲ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺭﻭ ﻧﻤﯿﺒﯿﻨﻢ .
ﺍﻓﺘﺎﺩ؟؟
شب بلند استو قلندر بيدار
ديواربلند استو پاسبان هم بسيار
خنجر كشم رخنه كنم بر ديوار
ياكشته شوم ياكه ببينم رخ يار
گر يار مرا خواهدو من يارم را
دشمن سگ كيست بر هم زند كارم را
واعظی پرسید از فرزند خویش،
هیچ میدانی مسلمانی به چیست؟
صدق و بی آزاری و خدمت به خلق
هم عبادت هم کلید زندگیست
گفت زین معیار اندر شهر ما
یک مسلمان هست آن هم ارمنیست!
پروین اعتصامی
گردی از راهی نمی خیزد، سواران را چه شد
مرده اند ازبیم یاران، نامداران را چه شد
جز صدای جغدها چیزی نمی آید به گوش
قمریان آخر کجا رفتند، ساران را چه شد
ازهجوم کرکسان شوم قلب من گرفت
بلبلان،قرقاولان،کبکان،هزا ران را چه شد
دور تا دور من از دشمن سیاهی می زند
دوستان ما کجا رفتند، یاران را چه شد
قمریان آخر کجا رفتند، ساران را چه شد
هر کجا سوز زمستان است وتاراج خزان
روح تابستان عطر نوبهاران را چه شد
زیر سم لشکر ضحاک پشت من شکست
کاوه لشکرشکن کو، شهسواران را چه شد
لشکر توران به قلب سرزمین ما رسید
رستم و گودرز کو، اسفندیاران را چه شد
خشک سالی در زمین بیداد و غوغا می کند
بخشش هفت آسمان کو، بادوباران را چه شد
قمریان آخر کجا رفتند، ساران را چه شد
قمریان آخر کجا رفتند، ساران را چه شد
ﭘﺴﺮﺍ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺩﺍﺭﻥ !
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺩﻭﺵ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻫﺎﯼ ۵ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﯾﺸﻮﻥ ...
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻗﺪﻡ ﺯﺩﻥ ﻫﺎﯼ ﻧﺼﻔﻪ ﺷﺒﺸﻮﻥ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ...
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯾﯽ ﮎ ﻓﻘﻂ ﺗﻮ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﺣﻖ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﺩﺍﺭﻥ ...
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺯﺍﻧﻮﻫﺎﺷﻮﻥ ﮎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻐﻠﺸﻮﻥ ﺑﻮﺩﻥ ...
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺧﺠﺎﻟﺘﺸﻮﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﺑﺎﺑﺎ ﭘﻮﻝ ﺑﮕﯿﺮﻥ ...
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻮﻧﺪﻧﺎﯼ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﺷﻮﻥ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﻫﻤﻦ ...
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺗﻠﻔﻦ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻧﺎﯼ ۱۰ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺍﯾﺸﻮﻥ ﺑﺎ ﺑﺎﺑﺎ ...
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮎ ﺑﻐﺾ ﺗﻮ ﮔﻠﻮﺷﻮﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺘﺮﮐﻪ ﻭﻟﯽ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﺒﺎﺭﻩ ﭼﻮﻥ
ﺯﺷﺘﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﻣﺮﺩ ...
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺳﺎﻋﺖ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺍﺑﺸﻮﻥ ﮎ ﺍﮔﻪ ۵ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺩﯾﺮﺗﺮ ﺑﻠﻨﺪﺷﻦ،ﺑﺎ ﻟﻘﺪ ﺑﻬﺸﻮﻥ
ﻣﯿﻔﻬﻤﻮﻧﻦ ﺳﺮﮐﺎﺭﺕ ﺩﯾﺮ ﺷﺪﻩ ...
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻏﺮﻭﺭﺷﻮﻥ ﮎ ﺯﯾﺎﺩ ﺯﯾﺮ ﭘﺎ ﻣﯿﺮﻩ ﻭﻟﯽ ﺩﻡ ﻧﻤﯿﺰﻧﻦ ...
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻋﻤﺮﺷﻮﻥ ﮎ ﺑﺎ ﺳﯿﮕﺎﺭﻭ ﻗﻠﯿﻮﻥ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺗﻤﻮﻣﺶ ﻣﯿﮑﻨﻦ ...
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺩﻭﺳﺎﻝ ﺩﻭﺭﯾﺸﻮﻥ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺗﻮ ﺳﺨﺘﯽ ﻭ ﻏﺮﺑﺖ ..
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺳﮓ ﺩﻭ ﺯﺩﻧﺎﺷﻮﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﻪ ﻟﻘﻤﻪ ﻧﻮﻥ ﺑﯽ ﻣﻨﺖ ..
ﺳﻼﻣﺘﯿﺸﻮﻥ ﮎ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺲ ﻧﺎﺯﺷﻮﻧﻮ ﺑﮑﺸﻪ ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺎﺯ ﻣﻌﺸﻮﻗﺸﻮﻧﻢ
ﺑﮑﺸﻦ ...
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﺍ ﻧﻪ ﻧﺮﺍ ...
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺭﯾﺸﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪﺷﻮﻥ ﮐﻪ ﺑﯿﺮﯾﺨﺘﺸﻮﻥ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭﻟﯽ ﺣﺎﻝ ﺯﺩﻧﺸﻮ ﻧﺪﺍﺭﻥ ...
ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺘﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﮔﻒ ﻣﯿﻢ ﻣﺚ ﻣﺮﺩ ...
ﺳﻼﻣﺘﻲ ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺩﺍﺷﻴﺎ
تو را در دلبری دستی تمامست
مرا در بیدلی درد و سقامست
بجز با روی خوبت عشقبازی
حرامست و حرامست و حرامست
همه فانی و خوان وحدت تو
مدامست و مدامست و مدامست
چو چشم خود بمالم خود جز تو
کدامست و کدامست و کدامست
جهان بر روی تو از بهر روپوش
لثامست و لثامست و لثامست
به هر دم از زبان عشق بر ما
سلامست و سلامست و سلامست
ز هر ذره به گفت بیزبانی
پیامست و پیامست و پیامست
غم و شادی ما در پیش تختت
غلامست و غلامست و غلامست
اگر چه اشتر غم هست گرگین
امامست و امامست و امامست
پس آن اشتر شادی پرشیر
ختامست و ختامست و ختامست
تو را در بینی این هر دو اشتر
زمامست و زمامست و زمامست
نه آن شیری که آخر طفل جان را
فطامست و فطامست و فطامست
از آن شیری که جوی خلد از وی
نظامست و نظامست و نظامست
خمش کردم که غیرت بر دهانم
لگامست و لگامست و لگامست
نه آفتابی نه مهتابی نه ابری نه مشتاقی نه بیزاری نه صبری
نه فکر من نه خود نه دیگرونی نه کافر نه مسلمانی نه گبری
کی هستی و چی هستی فقط خدا میدونه
حل این معما منو کرده دیوونه
گاهی مسجد گاهی میخونه میری گاهی کعبه گاهی بتخونه میری
گاهی عاقل گاهی دیوونه میشی گه آشنا و گه بیگونه میشی
شب و روزم و با هم یکی کردی اگه میشناختمت آخ که چه خوب بود
کاش میتونستم از دامت رها شم دل بی صاحبت از سنگ و چوب بود
ولیکن دل من باهام راه نمیاد به خدا غیر تو کسی رو نمیخواد
کسی رو نمیخواد والله نمیخواد کسی رو نمیخواد بالله نمیخواد
کاش بدونم از کدوم جاده میای تا دو تا دستامو دروازه کنم
گریه ها مو سر بدم رو دامنت روی سینت نفسی تازه کنم
کاش بدونم از کدوم جاده میای تا بشینم لحظهها به انتظار
دوتا چشمام فانوس جاده بشن تا ببینی جادهها رو در شب تار
عشق من بیا که اینجا بی تو موندن نداره بیا تا غصه بمیره منو آروم بذاره
زندگی بی تو یه زندونه برام کاش بدونی عمر من مثل یه مهمونه برام
کاش بدونم از کدوم جاده میای تا بشینم لحظهها به انتظار
دوتا چشمام فانوس جاده بشن تا ببینی جادهها رو در شب تار
تو مثل طلوع خورشید
گاهی سرخی گاهی زردی
تو مثل دوا می مونی که واسه شفای دردی
تو مثل هوا می مونی تو خودت زندگی هستی
به شراب سرخ نابی که من داده ایمستی
واسه مهربونی تو الهی که من بمیرم
تو لحظه های آخر دستای تو رو بگیرم
الهی الهی الهی الهی من بمیرم بمیرم
که شاید بیاییی دستات بگیرم ...
شعر از داش جوات
جمعه یعنی تلویزیون سیاه سفید ۲۱ اینچ پارس ،
گزارش هفتگی ، بوی نم ، فيلم سينمايي ژاپني، مشق های ننوشته …
این تعریف از جمعه هیچوقت از سرم بیرون نمیره !
ای عشق . چقدر خوشبخت می زیستم .
آن زمان که می توانستم پیروزمندانه در برابر هیجانات تو پایداری کنم!
ولی افسوس! اکنون سیل اشک از دیده بر دامن می بارم و در چنگال قدرتت دست و پا می زنم
جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی
که سلطانی عالم را طُفیل عشق میبینم
اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم
صباح الخیر زد بلبل کجایی ساقیا برخیز
که غوغا میکند در سر خیال خواب دوشینم
شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعین
اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم
مشتي مست باش ولي پست نباش
عرق بخور ولي مال مردم نخور
تو مستي دور خودت بچرخ،ولي رفيقت رو دور نزن
مست بكن زمين بخور،ولي رفيقتو زمين نزن
لَش باش ولي تو رفاقت تا تَش باش
دنیا را بد ساخته اند
کسی را که دوست داری . تو را دوست نمی دارد
کسی که تورا دوست دارد . تو دوستش نمی داری
اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد
به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند
و این رنج است
داش داش داش داش داشم من
داش داش داش داش داشم من
تا کی باشم من
می خواهم دیگه نفله اش بشم من
مامور گمرکم من تو زندگی رکم من
صیاد اردکم من عاشق تنبکم من
فلفل و نمکم من
خدا می دونه خوشم من تو هیکلا تکم من
عاشق مهوشم من راستی حکایتم من
خونه با امارتم من داداش کرامتم من
واااای وااااای چرا همچین می شم من
کج و کوله می شم من
مثل حوله می شم من
بس که دل می دی تو یک جوری می شم من
وای وای وای وااااای
هر کس را سرنوشتی مقدر است
یکی روز و شب در طلب سربلندی و سروری به جان می کوشد
و بهر ه اش جز خستگی و فرسودگی و نامرادی چیزی نیست
به تعبیر دیگر در کنار چشمه روشن و گوارا تشنه می ماند
از سوی دیگر بی هنری بختیار
بی آنکه تن به کار و کوشش بسپارد
روزگار بر او می خندد و از همه گونه آسایش و آرامش برخوردار می گردد
پروردگار چنین خواسته و تدبیر بر تقدیر کارگر نمی افتد
تو رفــاقـــت
ازهمه چیزمون گذشتیـــم ،
اینقــدرگذشتیم که حالا شدیم گذشتـه دیگـــران....
تو رفـاقــت همـه چیز گذاشتــیم
اینقدر گذاشتیــم که
گذاشتنمـون کنــار ...
زمان قدیم رو با الان مقایسه کنید کر کره خنده اس
خخخخ فقط اون حاجی ریشووو زمان حال قیافه اشووو
چه کنه خب بنده خدا این روزها خانم ها یه پا آقا شدن خخخخخ
هییی روزگار سیبیلموووون بر باد دادیم رفت
می بینی تو رو خدا دختره داره سه تیغ می کنه پسره ابرو بر می داره
اموووووووون از بی سیبیلی
ای روزگار با ما به از این باش که با خلق جهانی
داشششششتیم لامسب نه دااااااااشتیم
که سیبیل مردونگی رو ازمون بگیری
ایییییی سیبیل نسبت و شکر :||
حاجی بریز بریز بزنیم به سلامتی مردای قدیمی که سیبیل داشتن و
نمی زاشتن هر ننه قمری ناموسش بر باد بده
ای خداااااااااااا کرمت و شکر
آره جوون این مردونگی نیست که خودتو شبیه دختر کنی یه خورده مرد باش و به خودت بیا
آره قربونت چاکر پاکر هرچی لوتی و داش مشتی
زززززد زیاد
برای جذب افرادی که به شما وفادار باشند تلاش کنید
البته این کوشش با جور ستم . زور و قدرت یافت نمی شود
بلکه با یاری به دیگران
و کارهای نیک و رفتار پسندیده به دست می آید
کوروش کبیر
اسم ما لات است اما ساده ایم
در رفاقت ما تا قيامت پايه ايم
شير مادر خورده ايم و طاهريم
ما ز درد دوست غمها خورده ايم
ما به زخم دوست جان ها داده ايم
بلا ای بلا دختر مردم بلا
بلای ای بلا بوی گل گندم
بلا اون قد رعنات
پر از نازو كرشمه است
نگاه كن جای پامون همون جا لب چشمست
گل اندام گل اندام فقط من تو رو می خوام
می ترسم كه رقیبون سر رات بذارن دام
بلا شیطون خودم
دشمن جون خودم
قربون خوشگلیات
دل داغون خودم
دل داغون خودم
ای گل نیلوفرم، ای همه ی باورم
دست نوازش می كشی بر سرم
ای گل نیلوفرم، ای همه ی باورم
آره می دونی از همه عاشقترم
بلا شیطون خودم
دشمن جون خودم
قربون خوشگلیات
دل داغون خودم
دل داغون خودم
ای بلا خوشگل شهر عاشقا هستی بلا
دخترا شیطونن و تو ناقلا هستی بلا
بلا ای بلا ای بلا دل نگرونم
بلا ای بلا، بلا دردت به جونم
بلا شیطون خودم
دشمن جون خودم
قربون خوشگلیات
دل داغون خودم
دل داغون خودم
ای بلا
دخترا
بلا
این مطلب فقط جنبه طنزگونه دارد ، ولاغیر !
لطفا به خانوما بر نخوره !
صبح ساعت ۵
زن ایرانی قدیم: به آهستگی از خواب بیدار میشود. نماز میخواند و سپس به لانه مرغها میرود تا تخم مرغها را جمع کند
زن ایرانی جدید: مثل خرچنگ به رختخواب چسبیده و خر و پف میکند..
صبح ساعت ۶
زن ایرانی قدیم: شیر گاو را دوشیده است ، چای را دم کرده است ، سفره صبحانه را با عشق و علاقه انداخته و با مهربانی مشغول بیدار کردن آقای شوهر است.
زن ایرانی جدید: باز هم خوابیده است